جدول جو
جدول جو

معنی شاه کوه - جستجوی لغت در جدول جو

شاه کوه
کوه بزرگ، بزرگترین و مرتفعترین کوهها،
- امثال:
پشتش بشاه کوه است، پشتیبانی قوی داشتن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شاه کوه
نام یکی از کوههای غرب ایران در کرمانشاهان که در سرحد ایران و عراق قرار گرفته است، (جغرافیای غرب ایران ص 95 و 27)، کوهی است در جنوب غربی ولایت اسپاهان، (یادداشت مؤلف)
دهی از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آن غلات و ذرت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام دو ده از دیه های واقعدر جنوب استرآباد که به شاه کوه بالا و پائین معروفند، (رابینو ترجمه فارسی ص 169 بخش انگلیسی ص 137)
دهی از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، دارای 45 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه پونه
تصویر شاه پونه
(دخترانه)
نام نوه یزدگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاه تره
تصویر شاه تره
گیاهی خودرو با گل هایش ریز خوشه ای قرمز رنگ که مصرف دارویی دارد
شهترج، شیترک، شیطره، سرخیوس، هلیانه، شاه ترج، خامشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه توت
تصویر شاه توت
درختی با برگ هایی دندانه دار و شبیه قلب و میوه ای قرمز یا سیاه رنگ ترش و شیرین شبیه توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بسه
تصویر شاه بسه
اکلیل الملک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است
شاه افسر، گیاه قیصر، بسدک، ناخنک، شبدر زرد، یونجه زرد، بسک، بسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه رود
تصویر شاه رود
رود یا سیم بزرگ و بم در آلات موسیقی، نوعی ساز، رودخانۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
شاهابه بمعنی شاهاب (و شاه آب) باشد. رجوع به شاهاب شود
لغت نامه دهخدا
جوی بزرگ، جو ونهری که از آن جوهای دیگر جدا شود، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ فُ)
شاه جو، جویندۀ شاه:
همه کنده موی و همه خسته روی
همه شاه گوی و همه شاه جوی،
فردوسی،
بگشتند از آن جایگه شاه جوی
بریگ و بیابان نهادند روی،
فردوسی،
یکایک بخسرو نهادند روی
سپاه و سپهبد همه شاه جوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
جوی بزرگ، شاه جوی
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است کشیده در میانۀ ری و اصفهان و بیشتر دزدان در آن براه زنی پردازند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ شاه جوب در زیر گردنۀ گل زرد که در راه لار به تهران واقع است قرار دارد و در اواخر بهار این چشمه دیده شده است که تقریباً پنج سنگ آب دارد، (مرآت البلدان ج 4 ص 236)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، دارای 255 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
توت کلان، توت ممتاز نوع خود، نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و میخوش میشود، (از فرهنگ نظام)، قسمی توت که رنگ میوۀ آن در اول سپید و سپس سبزرنگ و بعد از آن سرخ و از آن پس سیاه شود و مزۀ آن در اول در غایت ترش و در وسط ملسی خوش و در آخرشیرین مطبوع شود، (یادداشت مؤلف)، گونه ای از گونهای توت است که درخت آن در ایران به فراوانی موجود است و اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده، برگهایش قلبی شکل و دندانه دار و رنگش سبز تیره است، گلهایش منفرد الجنس و بر روی یک پایه اند و برای جنگل کاری زمینهای خشک مناسب میباشد، این درخت در هر خاکی میروید ولی خاکهای بارخیز را بیشتر می پسندد، تند میروید و ارتفاعش بین چهار تا ده متراست، چوبش نارنجی کم رنگ است و استحکام زیادی ندارد ولی در مجاورت خاک دوام بسیار میکند، از آن کاسۀ تار میسازند و نیاز به آب کم دارد، میوۀ آن بزرگتر ازتوت سفید و لذیذ و خوراکی است، انواع آن بدین شرح است: توت شرابی، توت حامض، توت شاهی، خرتوت، توت ترش، (از جنگل شناسی ج 2 ص 243) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند، دارای 239 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان قلعه حمام بخش جنت آبادشهرستان مشهد، دارای 239 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ / پِ)
دهی از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. دارای 526 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه، چغندر و کشمش است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بمعنی عنبر است، بعضی گویند از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو، (برهان)، عنبر باشد، (لغت فرس اسدی) (صحاح الفرس)، و آن گلی است زردرنگ که بتازیش منثور خوانند، (از اقرب الموارد)، و عنبر رانباید در جزو گیاههای خوشبو شمرد زیرا عنبر را که در فارسی شاهبوی گویند از عطرهای حیوانی است نه نباتی و انبرا و هیأتهای دیگراین کلمه در السنۀ اروپایی همان عنبر عربی است و عربها هم شاید این عطر را به اسم معمولی همان مملکتی که از آنجا آن را بدست آوردند نامیده باشند و اصلاً این کلمه از افریقای شرقی باشد، و در مادۀ آن حدسهای عجیب و غریب میزدند، در فرهنگهاو در کتب ادویۀ مفردۀ فارسی و عربی نیز مانند کتب مغربیان بهمین حدسهابرمیخوریم، نزد برخی عنبر از گاو بهم میرسد چنانکه مشک از آهو، و نزد برخی دیگر عنبر عسل دریائی است، گروهی نوشته عنبر عبارت ازموم عسل دریائی باشد و دسته ای بر آنند که کرۀ دریایی است، نزد گروهی سرگین چارپایان است، و امروزه تحقیقاً میدانیم که عنبر در مثانۀ یک جانور بسیار بزرگ دریایی از جنس جانوری که در فرهنگهای فارسی ’بال’ یا ’وال’ ضبط شده یافت میشود این جانور را باید نهنگ بنامیم و بعضی آن را ماهی عنبر - عنبر ماهی - شیرماهی گفته اند، (اوستا پورداود ص 141، 140) :
بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی
کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی،
رودکی (از لغتنامۀ اسدی)،
چو شاهبوی دهد خلق شاه بوی از آنک
ز عنبر است سرشته به اصل طینت او،
معزی (ازجهانگیری)
لغت نامه دهخدا
بوف بزرگ، فهد اللیل، و او شاخ دارد، (یادداشت مؤلف)، خرکوف، بوم بزرگ
لغت نامه دهخدا
(بَچْ چَ / چِ)
پسر شاه. فرزند شاه. بچۀ شاه:
فکند آن تن شاه بچه بخاک
بچنگال کردش جگرگاه چاک
دل شاه بچه برآمد بجوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش.
فردوسی.
هر آنگه که دارد به بیداد دست
دل شاه بچه نباید شکست.
فردوسی.
، در تداول عامه بر کودک مؤدب و آرام نیز اطلاق کنند: این پسر شاه بچه است و چون فرزند شاهان ادب گرفته و پرهیخته و مؤدب است
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
کنایه از لعل و یاقوت:
گر محبت را نه در هرچیز تأثیریست خاص
پس چه اشک کوه را یاقوت حمرا ساخته.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی شمال باختری خوسف 30 هزارگزی شمال خاوری خور، جلگه، گرم سیر با 326 تن سکنه، آب از قنات محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت، مالداری، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند 118 هزارگزی جنوب خاوری قاین، کوهستانی سردسیر با 16 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کوهی که از جنس سنگ خاره باشد، کنایه از محکمی و صلابت است:
پس و پیش را کرد چون خاره کوه
برانگیخت قلبی ثریا شکوه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام بادی که در بابل سر و نواحی آن از آغاز شبانگاه تا بامداد وزد و در اول گرم و سپس خنک باشد. در تابستان هوا را خنک و در زمستان سرد کند، طمطراق و رجزخوانی:
یکی نامه بنوشت پر باد و دم
سخن گفت هرگونه از بیش و کم.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت باباد و دم
که قیصر چرا کرد با من ستم.
فردوسی.
کجا خواهران جهاندار جم
کجا نامداران با باد و دم ؟
فردوسی.
، لاف. دعوی باطل:
یکسره میره همه باد است و دم
یکدله میره همه مکر و مریست.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
، اشتلم:
فریدون فرخ که با داغ و درد
بگیتی درون دیده پرآب کرد...
ز تور و ز سلم آمد این باد و دم
که بر ایرج آمد از ایشان ستم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کوچۀ بزرگ که کوچه های کوچک دیگر بدان پیوندد. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنایان راه بزرگ کوره در زیر حمام که سایر راه ها بدان متصل شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مخفف شاه پور، این کلمه بهمین صورت نام پسر اردشیربود، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2608 و 2609 شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش لنگۀ شهرستان لار که در 10 هزارگزی شمال خاور لنگه بر کنار راه عمومی لنگه به بندرعباس واقع شده و 26 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ سَ / سِ)
دوایی است که به عربی آن را اکلیل الملک خوانند. (برهان) (شمس اللغات) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از آنندراج). بمعنی اسپرک و اکلیل الملک. (منتهی الارب). رجوع به شاه افسر و اکلیل الملک شود
لغت نامه دهخدا
نوعی توت سیاه بزرگ که اول سرخ و ترش است و بعد سیاه و خوشمزه میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه کاسه
تصویر شاه کاسه
کاسه کلان کاسه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه لوج
تصویر شاه لوج
میوه ای است زرد رنگ شبیه به زردالو آلوگرده اجاص اصفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه تره
تصویر شاه تره
((تَ رَ یا رِ))
شاهترج، گیاهی است از تیره کوکناریان که علفی و یکساله است (برخی گونه ها نیز دو ساله اند) ریشه اش سفید و ساقه بی کرک و برگ ها متناوب و دارای بریدگی های بسیار می باشد. گل هایش کوچک و سفید مایل به قرمز و دارای لکه های ارغوانی
فرهنگ فارسی معین
گونه ای توت که از گیاهان مرغوب میوه دار است. اصل آن از ایران است و از این کشور به آسیای صغیر و اروپا برده شده. میوه شاه توت بزرگ تر از توت سفید، رنگش قرمز تیره یا ارغوانی و مزه اش ترش و شیرین و مطبوع است
فرهنگ فارسی معین
کوهی در ارتفاعات جنوبی گرگان به ارتفاع، ۱۶ متر
فرهنگ گویش مازندرانی